به ياد تو...
(اي كاش كه جاي آرميدن بودي يا اين ره دور را رسيدن بودي)
چقدر صاف و ساده عاشقت شدم به زلالی رازی که در چشمانم به هنگام دیدارت آشکار شد و به ساده گی دلی که شیفته وجودت شد برای بودنت این تمنای دلم بود که بر لبانم نقش میبست تبدیل به نجوای دوستت دارم در گوشت میشد ، گرچه راهمان از هم جدا شد ولی بر سر همان جاده ای که به دوراهی بین ما ختم شد هر روز گل رزی خواهم انداخت به نشان مرگ احساسم و برایت آرزوی رسیدن به آنچه خواهانش بودی را بر گوش قاصدکان سبک بال خواهم خواند تا شاید خدای شنود و تو را برایم شاد کند اکنون که تو را به جاده تنهایی و به دست آینده ات میسپارم مراقب قلب ام باش گرچه خود نیستم ولی او در کنارت خواهد ماند تا غمهایت را او به دوش کشد و تو به آن رهایی که دوست داری برسی تو آزادی ات را در بودن با من تقسیم کردی و جایز نبود بیش از این اسیر عشق من شوی ای پسرک مسافر وقتی کاسه ای از اشک چشم حواله راهت میکنم مبادا لحظه ای قدمهایت سست شود وقتی بر دوپا زانو زدم و توانم را برای جدایی ات از دست دادم به راهت ادامه بده بگذار فقط من زجه بزنم، مبادا برگردی و مرا در آغوش بگیری مبادا زلالی اشکانت را بر لبان خشکیده ام بچکانی این منم که باید بمانم و این تویی که باید بروی این منم که میگریم تا تو شاد باشی این منم که زجه میزنم تا تو قهقه بزنی این منم که بر این جاده زانو میزنم تا تو دوان دوان از من دور شوی ، ای وای بر من ای وای بر عاشقی ای وای وای که در فراغت در شرف مرگ ام گرچه برایت زنده میمانم میدانم روزی میاید که بتوانم تو را دوباره در آغوش بگیرم آن روز که رخت سپید رهایی ام از این جاده ها مهیا شود آن روز آرامش خواهم یافت برو تا از شادی ات شاد شوم ای شور و عشق زندگی به وسعت غمی که از فراغت دارم دوستت دارم وقتی آنقدر دور شدی تا دگر چشمانم نتوانستند رفتنت را تعقیب کنند به سوی خاطراتی خواهم رفت که با دیدنشان خود را تسلی دهم و در خلوت خیالم با تو حرفها و درد دلها خواهم گفت یادت میاید آن آب گرمی که بر ما روانه میشد آه تصویری از تو در روشنی شمعایی که محفلمان را گرم میکردند بوسه هایی عاشقانه که معنایی از هوس در آنها نبود، یادت میآید که تو حاکم بودی حکم دل شد غافل از اینکه من خود بی حکم تو دلم را به تو دادم ! یادت میاید رقصی که ما را به هم نزدیکتر کرد و با چشم بسته با تو هم نوا رقصیدم ، ای وای که در آن سرما چگونه به خواب رفتیم و از یادمان رفت چگونه میلرزیدیم ! یادمه هنوز که وقتی در کنارت بودم به سادگی به خواب میرفتم و وقتی نبودم تا صبح از تنهایی گریستم چقدر بودنت لذتبخش و نبودنت زجر آوره دلم از هم اکنون تنگ شده بی تابی ام از هم اکنون آغاز شده، ای سر آغاز عاشقی با من خواهی ماند چه نفس بکشم چه نه تو را در خود زنده نگه خواهم داشت.....
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.